نفس عمه اومد
سلام سلام جانانه دله عمه
الان که دارم این مطلب و مینویسم تو کنار من نشستی آب نباتم
دیروز نزدیکای ظهر یود که بابایی زنگ زد و گفت ما نزدیکه خونه ایم مارو میگی اول شدیم این بعدم شدیم
آخه از قبل نگفتید که دارید میایید و مارو سورپرایز کردید
من که از وقتی زنگ زدید از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
وقتی ام که اومدی اولش یه جیغ بنفش کشیدم وکلی بوست کردم آخه تقریبا بعده دوماه دیدیمت
خیلی شیرین زبونتر شدی دلم میخواد قورتت بدم وقتی صحبت میکنی
یه چیز خیلی خوب اینکه شیر میخوری هرروز یعنی قبلا دوست نداشتی ولی الان خودت تقاضای شیر میکنی نازدونه
مامانی میگه از وقتی باهات صحبت کرده و گفته باید شیر بخوری تا بزرگ شی و قوی بشی توام میخوری فدای پسرناز و فهمیده خودم بشم
یه چیز جالب : یه ساعت پیش داشتم سوال طرح میکردم اومدی کنارم نشستی و برگه و خودکار خواستی ازم که نقاشی بکشی ( با اینکه خودت دفتر نقاشی و کلی مدادرنگی داری ولی یه وقتایی مخصوصا وقتایی که من بساطمو پهن میکنم دلت میخواد تو برگه های من و با خودکار نقاشی بکشی
هردفه ام یه برگه میگرفتی و قبلش میپرسیدی اینو لازم نداری؟
منم تسلیم محضه توام طبق معمول
تازگی ها هم رفتی تو موده مرد عنکبوتی ومن قول دادم برات یه مرد عنکبوتی بزرگ بخرم
عزیز دله عمه دیگه اومدی که پیش ما بمونی چون چند وقت دیگه کلاسای مامانی شروع میشه
هرچند باید باز از بابایی دور باشی
انشالله خدا کمکت کنه که تحمل کنی آب نباته من
عاششششششقتم
ا