نازدونه مانازدونه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

امیرمهدی عسله عمه

خرس کوچولو در سفر

1393/6/4 23:16
نویسنده : عمه جون جونی
389 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قندو نبات عمه

خوبی نانازم؟

امیر جونم انقده الان ذوق دارم آخه زنگ زدم و تو کلی باهام صحبتکردی و منم گریه کردم وقتی صداتو شنیدم

،وااااااااای خداجون

تو و بابایی و مامانی الان توراه اصفهان هستید.بابایی بخاطر شغلش چن سالی مراغه بود و حالا باید بره اصفهان،

کلی صحبت کردم باهات سفارش اسباب بازی و کارتونایی که دوست داری دادی بهم عمه قوربونت بره

بابایی میگفت چند دقیقه قبل از زنگ زدن من داشتید صحبت میکردید و بابایی انگشتاتو نشون دادو ازت پرسید اینا کی هستن؟توام اول گفتی بابایی و بعد مامانی و بعدم گفتی عمه زینب.وااااای یکی منو بگیره.خخخخخخ

خلاصه اینکه الان توراهید.

بابایی میگه امیر مهدی باید از این به بعد به منم بگه بابایی جون جونی منم بهش گفتم نوچ نوچ داداشی من امیر فقط یه جون جونی داره اونم منم

لطفا از خودت یه ابتکاری نشون بده بگرد یه کلمه دیگه پیدا کن

یادش بخیر اینجا بودی یکی از بازیهای من وتو معلم بازی بود ی وقتایی من معلم میشدم گاهی ام تو

وای خدا! وقتی تو معلم میشدی و منم دانش اموز میخواستی صدام کنی همچین با ناز میگفتی دختره گلم یا میگفتی دخترم

وقتایی ام که تو دانش اموز میشدی من کلی دانش اموز داشتم من جمله:رضا مهسا ، مهدی و گل سرسبدشون آرین( همه این اسامی وجود خارجی دارن)و من هر وقت با هرکدوم صحبت میکردم تو جواب میدادی و نقش اونطرف و بازی میکردی

خلاصه اینکه خاطرات دلنشینیه برام و اینجا مینویسم که انشالله توام یه روزی از خوندنه این خاطرات لذت ببری عزیزززززم

عاشقتتتتتتتتم گلمقلبماچماچ

 

 


پسندها (1)

نظرات (0)